فرش دل

می گویند نقش فرش مثل موسیقی است... اوج و حضیضش را می گویند انگار

فرش دل

می گویند نقش فرش مثل موسیقی است... اوج و حضیضش را می گویند انگار

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

کوتاهی قد

چرا من این قدر کوتاهم؟

چرا هیچ چیز بدرد بخوری نیستم؟ 

دنبال تمایزهایم می گردم... دنبال یک چیزی که باشم و بتوانم روی آن بسازم و بالا بروم... چیزی که اگر یک نفر پرسید تو چی هستی برای ارائه کردن بهش داشته باشم. چیزی که اقلا خودم بتوانم یک "چیز" بدانمش...

دور و بری ها رویم حساب بیشتری باز می کنند. حتی گاهی این را توی چشم خودم هم بهم می گویند. من هم مثل همیشه ی وقت هایی که کسی ازم تعریف می کند گارد می گیرم؛ قوز پشتم را صاف می کنم و سعی می کنم چیزی بگویم اما نمی توانم... پیش خودم می گویم فکر می کنند داری تعارف می کنی و مسخره است که تعارف بکنی. همین می شود که بی خیال می شوم... حالم بد می شود از اینکه دیگران فکر کنند بیشتر از چیزی هستم که واقعا هستم...


ایستاده ام بیرون خودم و به خودم نگاه می کنم که ببینم من اگر جای دیگران بودم توی خودم چه چیزی می دیدم؟ اصلا کلا خودم را چه جوری می دیدم؟


- یک جوان لاغر قوز کرده با بینی بزرگ که دندان های جلویش عقب و جلو اند و به خودش سختی ارتودنسی کردنشان را نداده. معمولا کمی قوز کرده. موهایش را شانه نمی کند و لباس هایش را هم بلد نیست که درست ست کند. عینک اش معمولا کثیف است و یک جور حالت اضطراب توی چشم هایش موج می زند.

موقع حرف زدن تند تند صحبت می کند و سعی می کند حرف های عامیانه و ساده انگارانه اش شکل مهم و جدی ای به خودشان بگیرد. همیشه کلی اطلاعات اضافی هم لا به لای حرف هایش هست که معلوم نیست چرا اصرار دارد حتما بگویدشان. معمولا نمی تواند پی حرفش را بگیرد و یادش می رود که راجع به چه حرف می زند. و معلوم هم نیست که چرا اینقدر حرف می زند؟ تا حدی تنبل است اما به اندازه کافی با هوش هست. معلوم است که الان آن قدر گیج هست که نمی تواند از هوشش استفاده کند و مثل خنگ ها شده.

خیلی زیاد فکر می کند. سوال های خوبی هم دارد. اما فقط می تواند گیجت کند. احتمالا فلسفه زیاد خوانده و پز روشنفکری می دهد. می تواند خیلی راحت با آدمها تعامل می کند و بو می کشد برای بحث کردن. تقریبا می شود گفت که عصبانی نمی شود و حتی شاید بشود گفت که احساسات چندانی ندارد.




تا حد زیادی تصور ناقص و درب و داغونی ست. و نکته مهم هم آن که ازش هیچ وجه ممیزه ای که ارزشمند باشد در نمی آید. من واقعا کم هستم...


نمی دانم به چه دردی می خورم. 

کاش به یک دردی بخورم

  • پنجاه و نه

نظرات  (۲)

Galadriel: Mithrandir... why the Halfling?

Gandalf: ...I don't know. Saruman believes it is only great power that can hold evil in check. But that is not what I have found. I've found it is the small things, everyday deeds of ordinary folk that keeps the darkness at bay. Simple acts of kindness and love. Why Bilbo Baggins? Perhaps it is because I am afraid... and he gives me courage.


عادت کردم فکر کنم که قراره بعدا یه جایی به یه دردی بخورم...

پاسخ:
چه آرامش بخش سید...
خیلی دوست داشتم فرش دل ت رو لگد کنم... علی الحساب اومدم یه نگاهی انداختم ببینم چه خبره... به عمد با لپ تاپ هم اومدم که شناسایی نکنی ! :دی

پاسخ:
وای وای... الانم که شناسایی نشدی!!!

اون امتی که سر کار رفتن خیلی چسبید... بسی نشاط رفت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی