فرش دل

می گویند نقش فرش مثل موسیقی است... اوج و حضیضش را می گویند انگار

فرش دل

می گویند نقش فرش مثل موسیقی است... اوج و حضیضش را می گویند انگار

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

اینجوری نمیشه...(یک یادداشت قدیمی)

چندان هم چیز پیچیده ای نیست...

گوشه اتاقم نشسته ام و با خودم خیال می کنم که چه دردی دارم … بعد دلم می گیرد (می دانید که چه می گویم؟!) چند راه پیش رویم هست… می توانم یک نمایش معنوی در پرده ذهنم پیاده کنم… لازمه اش یک موسیقی لطیف(که خدا را شکر این روزها خیلی دم دستند) و کمی خوش خیالی من است که خودم را در طی یک طریق یا در میانه یک احساس لطیف و عمیق تصور کنم که انگار در یک اوج معنوی نشسته ام و دوربینی تصاویر مرا بهمراه موسیقی اطرافم ضبط می کند… حتی هندزفری ام را هم بر می دارم و می گذارم کنار دست و به این فکر می کنم که کدام ترک آخرین سامورایی مناسب تر است با احوالم… بعد یکهو این تصویر مضحک می  شود و رنگ می بازد چرا که اگر این حال معنوی است که باید در جست و جوی معنایی در آن بود نه آنکه به تماشایش نشست و محو تصویرش شد چرا که تصویر آن کارش تخدیر من است و گرفتن آن حال از من… و اگر هم که معنویتی در کار نیست صرفا دارم با خودم بازی می کنم و به خودم تلقین می کنم که حالی را دارم که ندارم… می توانم جای این نمایش مضحک کمی بدوم تا آرام شوم نمی دانم در دویدن چه هست اما گاهی تنها راه است برای آرام شدن… اما چرا باید آرام شوم چه چیزی است که می خواهم از آن فرار کنم؟ آیا قصد فرار کردن من واقعی است یا صرفا بخاطر توالی تصادفی گزینه ها به اینجا رسیده ام؟ فرار هم رنگ می بازد… می توانم هم که یک کاغذ بگذارم پیش رویم و شروع کنم به نوشتن احوالاتم و بعد سعی کنم بنحوی وضع خودم را بفهمم… احتمالا بوضوح معلوم است که این آن کاری است که در این لحظه دارم می کنم… 
درد اما این است انگار… داستان ساده یک تناقض درونی است که قصد دارم عالم را از هرگونه پدیده قدسی پاک کنم و همزمان بدنبال نیمه قدسی یا کل قدسی پدیده ها می گردم… بدنبال خدا می گردم و آثار او را پاک می کنم تا نتوانم پیدایش کنم… راه حلش هم موجود است… حل تناقض گام اولش شگستن حلقه است باید در دور بعدی بروز تناقض جلوی خودم را بگیرم تا دیگر دور نخورم… بعدش از خودم می پرسم که کی,کجا و چگونه؟ و بعدش انگار که خسته می شوم و به ترک ۶و ۷ پناه می برم...